جدول جو
جدول جو

معنی خجسته فی - جستجوی لغت در جدول جو

خجسته فی(خُ جَ تَ / تِ فَ)
نکوسایه. سایه مبارک. سایه با یمن، سایه با میمنت:
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته فی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجسته فال
تصویر خجسته فال
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، سعید، خجسته طالع، بلندبخت، جوان بخت، فرّخ فال، اقبالمند، صاحب اقبال، فرخنده بخت، خوش طالع، نکوبخت، خجسته، صاحب دولت، فرخنده طالع، طالع مند، بلنداقبال، نیک اختر، نیکوبخت، بختیار، مستسعد، مقبل، شادبخت، ایمن، سفیدبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خجسته پی
تصویر خجسته پی
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، فرّخ پی، سپیدپا، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
(خُ جَ تَ / تِ یَ)
نیکوسیرت. خوش صفت. خوش خصال. فرخنده سیرت. خجسته خصال. گاهی خوش نفس و خوش ذات نیز آید:
همه اجداد او خجسته شیم
مالک تاج و تخت تا آدم.
(از حبیب السیر چ 1 جزو4 از ج 3 ص 322)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ /تِ دَ)
مبارک نفس. خوش نفس. آنکه دم خوب داشته باشد. آنکه دم مبارک دارد. آنکه خوش تفال است
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ رَ)
رفیق خجسته. رفیق مبارک. رفیق خوش خصال. رفیق نکوسیرت:
گفت با بشر کای خجسته رفیق
باز پرسم بگو که از چه طریق.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ /تِ)
خجسته روی. خوش رو. خوش منظر. آنکه صورتش انسان را بفال برمی انگیزد. مبارک صورت:
او نیز که پاسبان کویست
بر دولت تو خجسته رویست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ سَ فَ)
آنکه سفر او خجسته است. آنکه سفرش خیر است. آنکه سفرش میمون است. مبارک سفر. متبرک سفر. باسعادت سفر:
زان خجسته سفر این جشن چو باز آمد
سخت خوب آمد و بایسته بساز آمد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ یَ)
مبارک سیرت. فرخنده سیرت. فرخ سیرت. مبارک منش. میمون سیر. نکوسیر:
ایا فرنگی خورشید چهرۀ چالاک
خلیفه لفظ شما را نمیکند ادراک
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر.
(از تعزیۀ ورود بشام خطاب وزیر یزید بفرستادۀ فرنگی)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَتَ / تِ)
خجسته طالعی. حالت خجسته طالعبودن. حالت نکوطالع بودن. حالت خوش فالی. حالت نیکوفال بودن. حالت فرخنده فال بودن. حالت فرخ فال بودن
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ)
آنکه طالع نکو دارد. آنکه فال نکو دارد. آنکه فالش خجسته است. آنکه طالعش مبارک است:
گفت ای مرغ اگر خبرت خیر است خجسته فال باد. (قصص الانبیاء ص 32).
چون سال نو ز صدر جهان شد خجسته فال
فال جهان خجسته شوداز جمال صدر.
سوزنی.
نظام دین شه میرانیان که بر شاهان
خجسته فال تر است از همای و از شهباز.
سوزنی.
در بزم تو می خجسته فال است
یعنی ببهشت می حلال است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ پَ / پِ)
مبارک قدم. (از آنندراج). پی خجسته. فرخ پی. نیک پی. مبارک پی. فرخ پی. فرخنده پی. خوشقدم. میمون النقیبه:
خجسته پی و نام او زردهشت
که اهرمن بدکنش را بکشت.
دقیقی.
خجسته بادت عید ای خجسته پی ملکی
که با سیاست سامی و با هش هوشنگ.
فرخی.
امیر بر سپه و بر ملک خجسته پی است
بچند فتح ملک را خدای کرد ضمان.
فرخی.
باز بر ما وزید باد شمال
آن شمال خجسته پی مرکب.
فرخی.
گفتم کدام شاه نشان ده مرا بدو
گفتا خجسته پی پسر خسرو زمان.
فرخی.
بخت من رهبری خجسته پی است
کس ندارد چو بخت من رهبر.
فرخی.
گفتم که نام صاحب و نام پدرش چیست
گفتا یکی خجسته پی احمد یکی حسن.
فرخی.
فرخ فری که بر سرش از ماه و آفتاب
چتر است چون دو بال همای خجسته پی.
منوچهری.
زین استوار کار وزیر خجسته پی
این دولت خجسته چو کوه استوار باد.
مسعودسعد.
این نامه که نامدار وی باد
بر دولت وی خجسته پی باد.
نظامی.
، آنکه فرزندان خوب بجا گذارد. آنکه از او اعقاب محترم بجای ماند
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ تَ / تِ فَرر)
فرخ فر. فرخنده فر. نکوفر. مبارک فر. نکوفر. و رجوع به فر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خجسته یی
تصویر خجسته یی
مبارک قدم مبارک پی فرخ پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته شیم
تصویر خجسته شیم
نیکو سیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته پی
تصویر خجسته پی
خوش قدم
فرهنگ لغت هوشیار
خجسته فال، خوش طالع، خوش قدم، مبارک قدم، فرخ پی، نیک پی، مبارک پی، میمون، همایون فال، همایون
متضاد: بدشگون
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خجسته طلعت، خجسته لقا، خوش رو، خوش منظر، خوش سیما
فرهنگ واژه مترادف متضاد